خلق اسم تجاري

معمولاً براي خلق يک اسم تجاري، هزار و يک دنگ و فنگ وجود دارد. تاثير رواني، معني اسم در زبانهاي مختلف، تلفظ آن و خلاصه از شير مرغ تا جان آدميزاد در نظر گرفته مي شود و بعد با سلام و صلوات و دود کردن هزار من اسفند اعلا، اسم را با ترس و لرز به جهان معرفي مي کنند.

سر يکي از کلاسهاي بازاريابي، استاد محترم عنوان کرد که تحقيقاتي در خصوص تاثير حروف در اسم تجاري دارد. موضوع جالبي بود اما اگر آن استاد بزرگوار اين مقاله را مي خواند شايد متوجه مي شد اينقدر ريز شدن در يک اسم، به پر کردن جيب ايشان بيشتر کمک مي کند تا موفقيت اسم در دنياي تجارت. به ادامه ي مطلب تشريف ببريد تا ببينيد با نظر من موافقيد يا نه.
ادامه نوشته

فست فود چنگيز خان

چنگيز خان که معرف حضورتان هست. اگر بگويم صرفنظر از قتل و غارتي که انجام داد، فست فود را ايشان به بشريت معرفي کرد چه مي گوييد؟

نه! به جان بابام چاخان نيست! به ادامه ي مطلب تشريف بباوريد تا توجيه شويد.
ادامه نوشته

فداکاري

دهقان فداکار براي همه ي ما سمبل ايثار و فداکاري بود. کسي که جان مسافران يک قطار را نجات داد.

آسيب وارد شده به نيروگاه فوکوشيما در ژاپن از همت ژاپني ها افسانه اي ديگر ساخت. در اخبار منتشر شد که عده اي از کارکنان، داوطلبانه در نيروگاه ماندند. آنها مي دانستند که با وجود تشعشع بيش از حد، عمرشان خيلي زود به پايان مي رسد اما در عوض قادر خواهند بود با تحت کنترل نگه داشتن نيروگاه، جان ساير شهروندان را نجات دهند.يک خبر ديگر هم منتشر شد که عده اي از مهندسين بازنشسته براي رفتن به نيروگاه داوطلب شده اند با اين بيان که ما دير يا زود از اين دنيا خواهيم رفت پس بگذار فرصت زندگي براي جوانها باشد. آنها زندگي يک شهر را نجات دادند و دنيا در برابر اين فداکاري ژاپني ها متواضعانه سر خم کرد.

اما حدود 50 سال پيش افرادي بودند که فداکاريشان در پس محرمانه سازيها محو شده بود. يک گروه تقريباً 140 نفره که کل جهان را از نابودي نجات دادند. در ادامه مطلب اين افراد معرفي خواهند شد.
ادامه نوشته

دو جزيره

اگر روزي، هنگام غروب، در نقاط غربي ايران بوديد، زماني که خورشيد در حال وداع با مرزهاي سرزمين ايران است، پيش از آنکه بازپسين پرتوهايش را فرو گيرد،  از زمزمه ي ني زارها اين شعر را خواهيد شنيد:

بگو اسرار اي مجنون، ز هشياران چه مي‌ترسي
قبا بشکاف اي گردون، قيامت را چه مي‌پايي

در آتش بايدت بودن همه تن همچو خورشيدي
اگر خواهي که عالم را ضيا و نور افزايي

افسانه اي که در ادامه ي مطلب درج شده است تفسير اين ابيات است.

ادامه نوشته

هات داگ

وقتي شروع به ياد گيري زبان انگليسي کردم، اين لغت "هات داگ" مايه ي خنده ي ما بود. جهت استحضار برخي دوستان جوان عرض کنم که آن موقع ها چيزي به اسم هات داگ در ساندويچي ها سرو نمي شد و نام آن "ساندويچ سوسيس" بود.

هميشه اين سوال براي من بود که اين اسم مسخره چرا به اين ساندويچ اطلاق مي شود. برايم خيلي جالب بود که بعداً فهميدم جواب اين سوال در يک کارتون هر هفته جلوي چشم من بود. کارتون "حنا، دختري در مزرعه"

اينکه ارتباط سوسيس و کارتون چيست، در ادامه ي مطلب تشريح خواهد شد.

ادامه نوشته

رسيدن به قله ي آزادي

سوالهاي اوليه ی مصاحبه معمولي و کليشه اي بود اما نگاهم روي يک سوال قفل شد:

س: شعر و موسيقي انسان را در رؤيا فرو مي برد، شما کدامش را ترجيح مي دهيد؟
ج: اشعار حافظ را دوست دارم، هميشه مي خوانم، شعر حافظ مرا متحول مي کند و به من الهام مي بخشد. موسيقي احساسات دروني انسان را بر مي انگيزد، و شعر و موسيقي درهر انساني اثر مي گذارد.

سوال بعدي خبرنگار اين بود:
س: انسان ذاتاً موجود عاشقي است، نظر شما در مورد عشق چيست؟ آيا جنگ، عشق را در انسان نمي کشد، اين طور نيست؟

دوست داريد بدانيد شخص مصاحبه شونده چه پاسخي به اين سوال داد؟ پس لطفاً به ادامه ي مطلب برويد.
ادامه نوشته

قهرماني که وجود نداشت

زماني، به ضرورت شغلی، قرار شد که ميزبان يک کارشناس هلندي باشم. خدا مي داند چرا، اما آن هلندي خيلي رسمي رفتار مي کرد. آنقدر که موقع شام به علت سکوت، حتي صداي جويدن غذا و قورت دادن آن را هم مي توانستي بشنوي.

از آنجايي كه هنوز اين كودك درون من گاهي شيطنتهايش گل مي كند، در بين بهت و نا باوري همكاران خيلي رك از او پرسيدم «راستي، آن پيتر كه جلوي خراب شدن سد را در هلند گرفت پدر بزرگ شما نبود؟» بنده ي خدا آنچنان زد زير خنده كه خود من هم تعجب كردم! در حالي که به زحمت جلوي خنده اش را مي گرفت بريده بريده پرسيد «شما ها هم قصه اش را شنيده ايد؟» برايش خيلي جالب بود كه گفتم در كتابهاي درسي دبستان ما اين داستان درج شده است.

به هر حال، با اين اقدام، جو رسمي و خشک شکسته شد و همه چيز به خوبي و خوشي تمام شد. چند روز پيش ناگهان به خودم گفتم بگذار يک فضولي کنم ببينم اين آقا پيتر بعد از نجات شهرش چكار كرد و الان كجاست؟ نتيجه اش هم شد اين مقاله كه در ادامه ي مطلب درج كرده ام.
ادامه نوشته

لباس برند دار

زمان دبستان يكي از تفريحات سالم ما تماشاي فيلمهاي جنگي تلويزيون بود. آن موقع تلويزيون فقط 2 كانال داشت و اكثر فيلمهايي كه پخش مي كرد فيلمهاي ساخت اروپاي شرقي بود (اكثراً ساخت يوگوسلاوي سابق!) كه جنگ نيروهاي شبه نظامي محلي (پارتيزان ها) را با نيروهاي آلماني نشان مي داد. در گفتار خودماني از اين فيلمها به نام «فيلمهاي پارتيزاني» اسم مي برديم.بازيهايمان هم بازسازي اين فيلمها بود:يك عده آلماني مي شدند و يك عده پارتيزان.

يك روز عصر، وقتي سخت مشغول بازي بوديم، پسري كه كوچه ي كناري زندگي مي كرد از محوطه ي نبرد  ما رد شد. همه ي ما برايش احترام زيادي قايل بوديم. هر چه بود او كلاس سوم راهنمايي بود و از نظر ما منبع فيض و علم و دانش محسوب مي شد! بعد از سلام و احوالپرسي پرسيد چه كار مي كنيد. من جزييات بازسازي نبرد فيلم روز قبل و نيروهاي آلماني و پارتيزان ها را برايش توضيح دادم و حتي نقشه هايي كه ساخته بوديم (و چقدر حسرت مي خورم كه چرا يكي از آن نقشه ها را نگه نداشتم) نشانش دادم. ايشان، در حالي كه سري به نشانه ي تاييد تكان مي داد جمله اي تاريخي از دهانش بيرون پريد: «آها! اس اس ها را مي گويي!»

هر چند ايشان نه توضيح بيشتري داد و نه دفعات ديگر اين جمله را تكرار كرد اما از آن جملاتي بود كه هيچوقت از خاطرم محو نشد. بالاخره اين جمله براي من «كشف رمز» شد اما جالب اينجاست در كنار كشف رمز اين جمله، به دنياي مد هم رهنمون شدم!

باورتان نمي شود؟ لطفاً به ادامه ي مطلب تشريف ببريد تا ببينيد جريان چيست.

ادامه نوشته

گفتم «ف» تا كرمانشاه رفت!

بله؟! چه ربطي دارد؟
توي دلتان مي گوييد اين يارو هم حالش خراب شده.

تشريف ببريد به ادامه ي مطلب تا ببينيم دوا درماني براي من پيدا مي شود يا خير.


ادامه نوشته

يكي بود يكي نبود اما هميشه هم اينجوري نبود

حتماً اين كليشه را در داستانها و فيلمها خيلي خوانده ايد يا ديده ايد:

يكي بود، يكي نبود. عده اي اروپايي بي گناه در سرزميني ناشناخته و در روستايي در ناكجا آباد به كمك مردم بومي شتافته اند و معمولاً به دوا و درمان آنها مي پردازند. ناگهان، جنگجويان قبايل همسايه از راه مي رسند و آنها را محاصره مي كنند. اروپاييان با كمك بوميان مقاومتي جانانه انجام مي دهند و درست زماني كه در حال شكست خوردن هستند، ارتش مجهز دولت متبوعشان (عمدتاً ارتش آمريكا يا انگلستان) از راه مي رسد و همه چيز به خوبي و خوشي تمام مي شود.

اما شك دارم اين يكي را شنيده باشيد:

در مكاني خيلي خيلي دور، در وسط بيابانهاي گرم و تفيده اي كه هنوز پاي هيچ بشر مثلاً متمدني به آنجا نرسيده بود، قبيله اي است كه رئيس آن با ابلاغ يك دستور جادويي به قبيله اش، كاري كرد كه نام اين قبيله هر روز در سراسر جهان تكرار شود. اگر دوست داريد از ورد اين دستور جادويي مطلع شويد، لطفاً به ادامه ي مطلب تشريف ببريد .
ادامه نوشته

ترسيم مرز شجاعت

تقديم به نويسنده ي وبلاگ بي پاسخ با نام هنري يوناندا
بخاطر علاقه اش به هنر تصوير گري


شجاع ترين انساني كه مي شناسيد كيست؟ آن پهلواني كه ديو سفيد را مغلوب كرد؟ فردي كه (با اين وضعيت رانندگي) مي خواهد از عرض يك خيابان رد شود؟ فردي كه نگاه مي كند كه سوزن آمپول كه چطور در دستش فرو مي رود؟يكي از شجاع ترين اشخاصي كه من مي شناسم كسي است كه يك راهپيمايي انجام داد. اين فرد، در عين حال، يك هنرمند هم هست و نقاشي زيبايي از راهپيمايي اش كشيده است. راهپيمايي او فقط 12 دقيقه طول كشيد اما از نظر من او يكي از شجاع ترين انسانهايي است كه تاكنون به دنيا آمده است. به ادامه ي مطلب تشريف ببريد تا ببينيد آيا با نظر من موافقيد يا نه.
ادامه نوشته

...و آن يكي شير است آدم مي خورد

مي گويند زماني انيشتين گفت من فقط از چند درصد توانايي مغزم استفاده كردم. امروز، من هم به تقليد از انيشتين فقيد، يك مقدار فسفر اضافي سوزاندم و يك تئوري ارايه دادم.
تئوري من در مورد«شير» است. لطفاً در ادامه ي مطلب جزييات را مطالعه فرماييد.


ادامه نوشته

يك اتحاد، يك پرچم

نمي دانم با چه صفتي مي توان آنها را موصوف كرد و آيا اصلاً نيازي به اين كار هست يا نه. اين افرادي را مي گويم كه كلاس زبان مي روند و هنوز چند جلسه نرفته، شروع مي كنند به «OK» «OK» گفتن. برخي افراد كه يك سفر چند روزه به خارج از كشور داشته اند يا چند صباحي در خارج از ايران بوده اند نيز به اين بيماري مبتلا مي شوند.

يادم هست خيلي سر به سر اين تيپ افراد مي گذاشتم و معمولاً در جمع همكلاسي ها يك لغت قلمبه سلمبه و عمدتاً فني را پيدا مي كردم و از طرف معناي آن را مي پرسيدم. بنده ي خدا براي آنكه خيط نشود يه چيزي به عنوان معني بلغور مي كرد و من كه قبلاً موضوع را با چند نفر از گانگسترهايي مثل خودم در ميان گذاشته بودم چشمكي به آنها مي زدم و... ديگر بقيه اش را مي توانيد حدس بزنيد. البته الان ديگر پسر خوبي شده ام و از اين كارها نمي كنم و مي گذارم با طاقچه بالا گذاشتن هايشان كيف كنند.

امروز، به ياد آن شيطنتها، مي خواهم يكي از سوالهايي كه با آنها قربانيان بيچاره را زجركش مي كردم تكرار كنم.

سوال اين است: در انگليسي به پرچم انگلستان چه مي گويند؟

پاسخهايي نظير «British Flag» يا «Flag of the UK» هم غير قابل قبول است. مي پرسيد چرا؟ برويم به ادامه ي مطلب تا ببينيم ....

ادامه نوشته

قسي القلب ترين دختر تاريخ

نامش همه جا هست اما جالب اينجاست كه شخص خودش كوچكترين نقشي در كشتارها ندارد و تا الان هم هيچ كشور يا دادگاهي عليه او اقامه ي دعوي ننموده است!

بگذاريد ببينيم اين كيست كه دم به تله نمي دهد....

ادامه نوشته

آموزش رايگان شعبده بازي

اين بار مي خواهم با يك تست هوش شروع كنم:

سوال اول: اگر از شما بخواهند يك سكه را پنهان كنيد چه كار مي كنيد؟

آن را در جيب مي گذاريد، ته چمدان مي گذاريد، قورت مي دهيد و.....

سوال دوم: اگر از شما بخواهند يك ناو هواپيمابر را پنهان كنيد و آن را تا داخل خاك يك كشور متخاصم ببريد چه كار مي كنيد؟

جوابتان هرچه باشد، قبل از دفاع كردن از پاسختان لطفاً ادامه مطلب را بخوانيد.

ادامه نوشته

قطب جنوب: دانشگاهي بي رحم

زماني كه بچه مدرسه اي بودم، عشق مان اين بود كه در روزهاي سرد زمستان، سري به ساختمانهاي در حال ساخت بزنيم و با لگد به جان لوله هاي پوليكا بيفتيم! چقدر كيف مي كرديم وقتي با لگد ما لوله هاي پوليكا ترق ترق، مثل بيسكويت خرد مي شدند و بعدش... داد و هوار اوستا بنا و الفرار! اين كه تاكيد مي كنم زمستان، اين بود كه در عالم بچگي متوجه شده بوديم چنين اتفاقي در تابستان براي لوله ها رخ نمي دهد.
امسال، يعني 2011، يكصدمين سالگرد فتح قطب جنوب در قاره ي جنوبگان  «
South pole in Antarctica» است. فتحي تراژيك اما حاوي جنبه هاي علمي جالب.
مي پرسيد ارتباط اين دو مساله چيست؟ اجازه بدهيد داستان را از ابتدا شروع كنيم....
ادامه نوشته

مردي براي تمام كشورها

براي هر ايراني كه اين روزها با هواپيما مسافرت مي كند نام فوكر «Fokker» با تلفظ فو-كه-ر، بسيار آشنا است: يك هواپيماي دو موتوره، با ظرفيتي حدود يك صد مسافر. اولين سري شش فروندي فوكر 100 حدود سال 1370 و تقريباً همزمان با بازگشت آزادگان قهرمان به ايران خريداري شد و به نام « ناوگان آزادگان» نامگذاري شد. در حال حاضر، فوكر 100 جزو دكوراسيون دايمي فرودگاههاي ايران شده است و هر روز ايرانيان بسياري به جان «فوكر» عزيز دعا مي كنند. خب، بگذاريد ببينيم واقعاً داريم به جان چه كسي دعا مي كنيم؟...

ادامه نوشته

آخرين سامورايي

سال 1942، اقيانوس آرام، مكاني بر فراز جزيره ي جاوه، اندونزي.
ارتش امپراتوري ژاپن تقريباً تمامي جزاير اقيانوس آرام را اشغال نموده و با سرعت به سمت استراليا پيش مي رود. بي رحمي ارتش ژاپن در زمين، دريا و هوا وحشتي وصف ناپذير در دل متفقين افكنده است به ويژه آنكه هواپيماهاي ژاپني دستور دارند هر هواپيماي متفقين را اعم از نظامي يا غير نظامي، مسلح يا غير مسلح ساقط كنند.
در هواپيماي «DC3» هلندي وحشت و اضطراب حكم فرماست. يك جنگنده ي زيرو «Zero» ژاپني دور «DC3» پرسه مي زند و آشكار است كه تا دقايقي ديگر 11 سرباز زخمي، 6 كودك يتيم مسافر  و سه چهار نفر خدمه ي هواپيماي هلندي محكوم به مرگ هستند.
پرستار هلندي، كه وظيفه ي مراقبت از زخمي ها و كودكان را دارد، نااميد از همه جا، كودكان را پشت پنجره هاي هواپيما مي كشد و به آنها امر مي كند تا از پنجره هاي هواپيما شروع به دست تكان دادن براي خلبان ژاپني كنند و خود نيز در حالي كه يك كودك كم سن و سال را در دستانش حمل مي كند به كابين «DC3» مي آيد و شروع به دست تكان دادن براي خلبان ژاپني مي كند....

ادامه نوشته

اوريون، شكارچي افسانه اي آسمانها

نيازي نيست سر رشته ي خاصي از ستاره شناسي داشته باشيد. همين كه در يك شب زمستاني نيم نگاهي به آسمان بيندازيد به راحتي مجموعه ي از ستارگان را تشخيص مي دهيد كه شكل پروانه يا پاپيون هستند. اما خوشتان بيايد يا نه، نام اصلي آن اوريون «Orion» يا شكارچي است. گاهي «جبار» نيز ناميده مي شود كه البته نام عربي اين صورت فلكي است.
در فارسي اين نام را به صورت او-ري-يون تلفظ مي كنيم اما تلفظ آن در انگليسي او-راي-ين است. اجزا اين صورت فلكي بدون نياز به تلسكوپ هم قابل رويت است. افسانه ي اوريون به يونان باستان باز مي گردد و دو ويرايش دارد:....
ادامه نوشته

شكاري-بمب افكن Bf110 نابودگر پير

هواپيماي Messerschmitt Bf110 يك شكاري-بمب افكن دو موتوره است كه تقريباً تمام طول جنگ جهاني دوم يعني 1939 تا 1945 در نيروي هوايي آلمان «Luftwaffe» خدمت مي كرد. در نقش شكاري، اين هواپيما قدرت آتش بسيار مهيبي داشت و تقريباً قادر به نابود كردن هر نوع هدفي بود.



ادامه نوشته