کره گرفتن از آب

حتي بعد از اين همه سال سفر هنوز هم موقع سوار شدن به هواپيما قدري مکث مي کنم، به موتورش خيره مي شوم و از خودم مي پرسم: آيا اين موتور که در برابر ابعاد هوايپما کوچک مي نمايد واقعاً مي تواند هيکل زمخت فلزي هواپيما را به هوا ببرد؟

و چند دقيقه بعد وقت روي صندلي نشسته ام، نفير موتور رفته رفته تبديل به فرياد مي شود. فرياد به غرشي پر غرور منتهي مي شود و به دنبال آن وزوز آشناي موتورهاي توربوفن. شتاب هواپيما، من را به صندلي مي فشارد و  به من ياد آور مي شوند که بله! همين موتور کوچولو از پس کار بر مي آيد!

ظاهر همه ي موتورهاي هواپيما شبيه هم هستند اما تفاوت ساختاري آنها باعث طبقه بندي شدن کاربردهاي مختلف آنها مي شود. در ادامه ي مطلب اين تقسيم بندي تشريح شده است.
ادامه نوشته

بالاخره چند تا؟

مي گفتند در زمان فيثاغورث، عده اي، آنچنان عاشق اعداد بودند که براي آنها شخصيت قايل مي شدند و هر يک از اعداد را سمبل موضوعي مي دانستند.

اگر نظر من را بخواهيد من معتقدم 1 خوب است، 2 بد نيست و 3 هم.... لطفاً به ادامه ي مطلب تشريف ببريد تا هم  تکليف عدد 3 را بدانید و هم متوجه شوید من از چه موضوعی صحبت می کنم.
ادامه نوشته

ترشي نخوري يه چيزي ميشي

باد منجمد کننده اي از درز بي حفاظ پنجره ي اتوبوس داخل مي آمد. صندلي خالي ديگري نبود.به ناچار از زور سرما خودم را عين يک توپ جمع کرده بودم و يقه ي کاپشن را هم بالا آورده بودم تا از شلاقهاي باد در امان باشم. مشکل بخاري اتوبوس را نمي دانم چه بود که در فضاي داخل اتوبوس هوايي را شبيه سازي مي کرد که کاپيتان اسکات، صد سال پيش، در قطب جنوب با آن دست و پنجه نرم کرده بود.

در اين گير و دار، اين نفر بغل دستي من هم داشت عين راديو مرتب آسمان و ريسمان را به هم مي بافت. من چندان به بياناتش توجهي نداشتم اما ناگهان، مثل اينکه فرمول جاذبه را کشف کرده باشد ضربه اي به بازوي من زد و با هيجان آپارتمانهاي در حال ساخت را نشان داد و گفت: "تو رو خدا مي بيني! هر جا يه تيکه زمين خالي پيدا مي کنن زود توش مجتمع سازي مي کنن"

من فکر مي کنم ايشان در عمرش ترشي يا مربا نخورده بود وگرنه هيچوقت چنين حرفي نمي زد.

ارتباط ترشي و مربا با انبوه سازي بسيار عميق و علمي است. باور نمي فرماييد؟ لطفاً به ادامه ي مطلب تشريف ببريد.

ادامه نوشته

ضربه

شديدترين ضربه ي ممکن را چطور توصيف مي کنيد؟ ضربه ي خرد کننده؟ ضربه ي چکشي؟ 

خب در بحث امروز، اين ضربه توصيف عجيب و غريبي دارد.
به ادامه ي مطلب تشريف ببريد تا ببينيد آيا اين توصيف مناسب است يا خير.

ادامه نوشته

آب كه سر بالا برود....

مي گويند در چنين حالتي، آوازي دلنشين در دستگاه ابوعطا از قورباغه هاي گرامي خواهيد شنيد.

در اين مقاله مي خواهم بررسي كنم كه آيا اين ادعا صحت دارد يا خير. در ادامه ي مطلب، اين راز سر به مهر براي اولين بار افشا خواهد شد.


ادامه نوشته

صداي پاي آب

يكي از جذاب ترين جلوه هاي طبيعي صداي آشناي شرشر رودخانه و نهر است. تقريباً تمام صفاي پيك نيك رفتن هم به شنيدن همين صدا است.

امروز مي خواهم كاري كنم كه هر موقع نهر يا رودخانه را ديديد ياد اين وبلاگ و نويسنده ي سمجش بيفتيد كه به هيچ چيز، حتي صداي آب هم رحم نمي كند! حالا لطفاً تشريف ببريد به ادامه ي مطلب.


ادامه نوشته

قدرت طبيعت

تا حالا گذرتان به پاركهاي محله اي افتاده است؟ اينبار، آن تفكر «بزرگ شده ام»  را كنار بگذاريد و قدم به داخل اين سياره ي پر شگفتي بگذاريد. وقتي نزديك آن سرسره هاي پلاستيكي مي رسيد، بازويتان را نزديك سرسره ببريد. قبل از تماس بازوي شما با سرسره، موهاي روي بازويتان سيخ سيخ مي شوند. اگر يك سرسره ي لوله مانند در پارك باشد، وقتي يك دختر بچه با موهاي بلند از درون آن بيرون مي آيد به موهايش دقت كنيد. موهايش سيخ سيخ شده است و خودش و دوستانش از خنده غش كرده اند.

اگر از علاقمندان فيلمهاي اكشن-تخيلي باشيد با اين صحنه آشنا هستيد:
جادوگر بدجنس قلعه اي دارد كه معمولاً نزديك يك آتشفشان است و مواد مذاب دور قلعه جاري است و در پس زمينه رعد و برق هايي ابدي در حال وقوع هستند. نمونه ي بارز آن در فيلم ارباب حلقه ها است كه شايد تمامي شما اين سه گانه ي تخيلي را ديده باشيد. در فيلمهاي علمي-تخيلي هم كه فضانوردان به يك سياره ي ناشناخته قدم مي گذارند گاهي آتشفشان به اضافه ي رعد و برق براي تشديد مرموز بودن محيط به كار مي رود.

اين دو رويداد، به رغم بي ارتباط بودن ظاهري شان، يك منشا دارند كه در ادامه ي مطلب تشريح شده است.
ادامه نوشته

حرف بزرگتر رو گوش كن!

زماني كه دوران كارآموزي را مي گذراندم، با يكي از مهندسين با سابقه اي كه همه سر اسمش قسم مي خورند در خصوص برج هاي خنك كننده يا همان «Cooling Towers» صحبت مي كردم. دقيقاً يادم هست كه ايشان عكسي را در مجله نشان من داد و با غرور خاصي گفت: تو رو خدا اين آدمهاي...رو ببين، عكس برج رو انداخته اند و زيرش از آلودگي صحبت كرده اند! يكي نيست به اينها بگه اين بخار آبه! كجاش هوا رو آلوده كرده؟ حين بيان اين جملات، ايشان، با عصبانيت، با كف دست مرتب روي تصوير چاپ شده ي يك برج خنك كننده مي كوبيد كه دود غليظ سفيدي از آن در حال خروج بود.

هر چند آن روز من به رسم ادب در حضور آن جناب لام تا كام صحبت نكردم اما برايم سوال بود كه واقعاً آن مجله اشتباه كرده بود؟ مصيبت زماني بيشتر شد كه مقاله را هم خواندم و بدبختانه، نويسنده هيچ بحث فني در خصوص علت آلوده بودن اين بخارهاي زيبا نكرده بود و فقط به يك سري آمار و ارقام بيماريها اشاره كرده بود.

الغرض، سالها گذشت تا اينكه چرخ روزگار چرخيد و چرخيد و سر و كار من دوباره به اين برجهاي خنك كننده ي ماماني افتاد و آنوقت بود كه بر حسب تصادف ديدم كه....

لطفاً ادامه اش را در ادامه ي مطلب بخوانيد.

ادامه نوشته

يك جشن تولد فراموش نشدني

اين روزها همه چيز به ابزار فخر فروشي تبديل شده است حتي بچه! دوستاني كه بچه دار مي شوند معمولاً براي اينكه جلوي در و همسايه و همكاران ژست بگيرند براي يك سالگي بچه ي شان آنچنان جشن تولدي مي گيرند كه صد رحمت به جشن اهداي جام جهاني! اگر هم بخواهند خيلي لج شما را در بياورند، به عمد، شما را به جشن دعوت نمي كنند و بعد جلوي شما حسابي از جشن و بريز و بپاششان تعريف مي كنند.
بگذاريد قصه ي جشن تولدي را برايتان تعريف كنم كه خيلي اتفاقي به آن دعوت شدم. آنچنان جشني كه تا آخر عمر و در تمام عالم
نظريش را نمي توان پيدا كرد. به ادامه ي مطلب تشريف ببريد تا جزييات اين مراسم را بخوانيد و ببينيد .
ادامه نوشته

شتر ديدي، نديدي!

زمان آمادگي، مربي گرامي تر از جان كه در آن زمان به نظر ما اقتداري هم اندازه ي فرمانده ي يك زيردريايي هسته اي داشت، يك بازي دو نفره ي جالب انجام مي داد: چشمهاي يكي را مي بست و نفر مقابل با چشمان باز در محدوده ي تعيين شده مي توانست حركت كند. اين محدوده فضاي داخلي حلقه اي بود كه به وسيله ي بچه ها تشكيل شده بود. نفر چشم بسته مي گفت: «گردو» و نفر چشم باز جواب مي داد: «شكستم!» هدف اين بود كه از روي پاسخ، محل نفر مقابل كشف شود و نفر چشم بسته، بتواند او را بگيرد. گاهي اوقات، نفر ساكت مي ماند و بچه هاي شيطاني كه در حلقه ي دور محوطه ي بازي بودند «شكستم» را مي گفتند كه باعث مي شد نفر چشم بسته عين آدمهاي مست دور خودش بچرخد و همه، حتي خودش، از خنده ريسه مي رفتيم.

مي گويند «آدمها هرگز بزرگ نمي شوند». به نظر من اين جمله كاملاً درست است. سن آدمها كه بالا مي رود، اسباب بازيهايشان عوض مي شود. قبول نداريد؟ به ادامه ي مطلب تشريف ببريد تا ببينيد راست مي گويم.

ادامه نوشته

يك گردنبند جواهر نشان

به خيلي از وبلاگها كه سر مي زني، مي بيني از خوانندگان وبلاگشان تشكر كرده اند. بعضي ها هم، مثل خودم(!) اگر مطلبي مناسب با علاقه ي يكي از دوستان وبلاگي يا غير وبلاگي گير بياورم آن را با ذكر جمله ي تقديمي به ايشان در وبلاگ درج مي كنم.

مي خواهم براي تشكر از لطف همه ي شما كه امروز به اين وبلاگ سر زديد و به مناسبت سال جديد، يك هديه ي گرانبها از الماس تقديمتان كنم.

در ادامه ي مطلب فقط عكسش را گذاشته ام اما توضيحات را كه تا آخر بخوانيد مي بينيد به دست آوردن آن زياد هم سخت نيست. پس تا تمام نشده بدو به ادامه ي مطلب كه حراجش كردم! آتيش زدم به مالم!....

ادامه نوشته

آموزش رايگان شعبده بازي

اين بار مي خواهم با يك تست هوش شروع كنم:

سوال اول: اگر از شما بخواهند يك سكه را پنهان كنيد چه كار مي كنيد؟

آن را در جيب مي گذاريد، ته چمدان مي گذاريد، قورت مي دهيد و.....

سوال دوم: اگر از شما بخواهند يك ناو هواپيمابر را پنهان كنيد و آن را تا داخل خاك يك كشور متخاصم ببريد چه كار مي كنيد؟

جوابتان هرچه باشد، قبل از دفاع كردن از پاسختان لطفاً ادامه مطلب را بخوانيد.

ادامه نوشته

به شرط چاقو

اين توصيه را جدي بگيريد ممكن است روزي زندگي تان را نجات دهد:

زماني كه به مهماني مي رويد قبل از برداشتن ميوه ابتدا دقت كنيد چه نوع چاقويي براي شما خواهند آورد. اگر از آن چاقوهاي سنگين وزن ميوه خوري بود كه در سرويس قاشق-چنگالها موجود است توصيه مي كنم از برداشتن ميوه جداً خودداري كنيد چون قادر به پوست گرفتن آن نخواهيد بود و داغش به دلتان خواهد ماند. يادم نيست كدام شير پاك خورده اي بود كه به اين نوع چاقو ها عنوان «چاقوي ماست بُري» داده بود.

به هر تقدير بريدن اساسي ترين نقش يك كارد و چاقو است كه خواسته ي قلبي همه ي ماست اما گاهي اوقات اصلاً و ابداً نمي خواهيم اين بريدن رخ دهد. اين «گاهي اوقات» در ادامه مطلب بيشتر «شكافته» خواهد شد....

ادامه نوشته

درسي از طبيعت

يادم نيست در يكي از وبلاگها بود يا يكي از مجلات طنز كه ليست بلند و بالايي از توصيه هايي براي «با كلاس» حرف زدن قيد شده بود كه مثلاً اگر انگشتتان به لبه ي ميز گير كرده و زخم شده است و كسي از شما پرسيد چه شده بگوييد: «موقع جا به جا كردن پيانو ضرب ديد!» در اين مقاله مي خواهم يك توصيه به آنها اضافه كنم: حتماً در صحبتهايتان از واژه ي «مواد كامپوزيت» «Composite materials» نيز استفاده كنيد!
البته بزرگترها معمولاً براي متهم نشدن به كم سوادي سوالي از شما نخواهند پرسيد اما اگر يك نوجوان در جمع باشد قدري بايد احتياط نمود چون آنها بلافاصله خواهند پرسيد «كامپوزيت يعني چي چي؟؟؟؟» در پاسخ، پيشنهاد مي كنم يك لبخند مليح تحويل آن نوجوان دهيد و دقت كنيد در اين لبخند حتماً دندانهايتان پيدا باشد.

البته براي اينكه به از دست دادن مشاعر متهم نشويد پيشنهاد مي كنم قبل از اين كار، «ادامه ي مطلب» را مطالعه فرماييد ....

ادامه نوشته

متقارن يا نامتقارن...مساله اين است!

در هنر معمولاً از تقارن اجتناب مي شود اما خلاف آن در طراحي مهندسي است. اين طراحان، عاشق تقارن هستند. نمونه اش همين ظاهر خودروها كه همه ي اجزاي آن متقارن است. از ديدگاه مهندسي تا جايي كه امكان داشته باشد جرم يك شيي را به صورت متقارن توزيع و پخش مي كنند و اگر علت آن را سوال كنيد، مهندس طراح در حالي كه بادي به غبغب انداخته به شما خواهد گفت: خب، ميدوني، اينجوري تعادلش بهتره!

شايد در برخي شرايط، حق با آن مهندس باد به غبغب انداخته باشد اما قطعاً در يك مورد «تقارن» نا مناسب ترين انتخاب است. مي پرسيد كدام مورد؟ يك كليك كوچولو روي ادامه ي مطلب بفرماييد تا عرض كنم ....
ادامه نوشته

قطب جنوب: دانشگاهي بي رحم

زماني كه بچه مدرسه اي بودم، عشق مان اين بود كه در روزهاي سرد زمستان، سري به ساختمانهاي در حال ساخت بزنيم و با لگد به جان لوله هاي پوليكا بيفتيم! چقدر كيف مي كرديم وقتي با لگد ما لوله هاي پوليكا ترق ترق، مثل بيسكويت خرد مي شدند و بعدش... داد و هوار اوستا بنا و الفرار! اين كه تاكيد مي كنم زمستان، اين بود كه در عالم بچگي متوجه شده بوديم چنين اتفاقي در تابستان براي لوله ها رخ نمي دهد.
امسال، يعني 2011، يكصدمين سالگرد فتح قطب جنوب در قاره ي جنوبگان  «
South pole in Antarctica» است. فتحي تراژيك اما حاوي جنبه هاي علمي جالب.
مي پرسيد ارتباط اين دو مساله چيست؟ اجازه بدهيد داستان را از ابتدا شروع كنيم....
ادامه نوشته

مردي براي تمام كشورها

براي هر ايراني كه اين روزها با هواپيما مسافرت مي كند نام فوكر «Fokker» با تلفظ فو-كه-ر، بسيار آشنا است: يك هواپيماي دو موتوره، با ظرفيتي حدود يك صد مسافر. اولين سري شش فروندي فوكر 100 حدود سال 1370 و تقريباً همزمان با بازگشت آزادگان قهرمان به ايران خريداري شد و به نام « ناوگان آزادگان» نامگذاري شد. در حال حاضر، فوكر 100 جزو دكوراسيون دايمي فرودگاههاي ايران شده است و هر روز ايرانيان بسياري به جان «فوكر» عزيز دعا مي كنند. خب، بگذاريد ببينيم واقعاً داريم به جان چه كسي دعا مي كنيم؟...

ادامه نوشته

خدا وكيلي، چرا هواپيما پرواز مي كند؟

 زماني كه دبستان بودم از كتابهاي مخصوص كودكان و نوجوانان در خصوص علت پرواز هواپيما خوانده بودم و هميشه جلوي همكلاسي هايم طاقچه بالا مي گذاشتم كه بله هواپيما به اين صورت پرواز مي كند و خلاصه خيلي «خوش به حالم» مي شد. آخرين درس كتاب علوم پنجم دبستان هم به پرواز هواپيما اختصاص داشت و  چه بلوايي در كلاس به پا شد كه بچه ها داد و بيداد راه انداخته بودند كه «آقا اجازه! بگذاريد فلاني بيايد به جاي شما درس را توضيح دهد.»

توضيح تمام اين كتابها چنين بود:«سطح بالايي بال هواپيما قوس دارد و سطح پايين آن صاف است. بنابراين هوا در مواجهه با بال دو قسمت مي شود نيمي بالا و نيمي پايين. چون اين هواي تقسيم شده در انتهاي بال بايد دوباره به هم برسد، هواي روي بال سريعتر حركت مي كند، درنتيجه فشار آن كمتر از زير بال شده و نتيجتاً يك نيروي روبه بالا ايجاد مي كند و هواپيما پرواز مي كند »

تا مدتها خيلي راحت اين توضيح را پذيرفته بودم تا اينكه در همان ايام با ديدن يك سري تصوير از نمايشهاي هوايي و هواپيماهاي معلق زده، اين سوال برايم پيش آمد كه اگر توضيح قوس بال و اختلاف فشار درست است چرا هواپيما مي تواند معلق بزند و وارونه هم پرواز كند؟ قاعدتاً در اين حالت بال نيرويي معكوس اعمال مي كند و هواپيما بايد به سمت زمين برود اما چرا چنين چيزي رخ نمي دهد؟
ادامه نوشته

اوريون، شكارچي افسانه اي آسمانها

نيازي نيست سر رشته ي خاصي از ستاره شناسي داشته باشيد. همين كه در يك شب زمستاني نيم نگاهي به آسمان بيندازيد به راحتي مجموعه ي از ستارگان را تشخيص مي دهيد كه شكل پروانه يا پاپيون هستند. اما خوشتان بيايد يا نه، نام اصلي آن اوريون «Orion» يا شكارچي است. گاهي «جبار» نيز ناميده مي شود كه البته نام عربي اين صورت فلكي است.
در فارسي اين نام را به صورت او-ري-يون تلفظ مي كنيم اما تلفظ آن در انگليسي او-راي-ين است. اجزا اين صورت فلكي بدون نياز به تلسكوپ هم قابل رويت است. افسانه ي اوريون به يونان باستان باز مي گردد و دو ويرايش دارد:....
ادامه نوشته

چرا تاير راديال كم باد به نظر مي رسد؟

يادم مي آيد وقتي تاير راديال تازه به ايران آمده بود خيلي ها از به كار بردن آن ابا داشتند و همان تايرهاي سنتي را ترجيح مي دادند. لطيفه ي نه چندان با مزه اي هم در كوچه و بازار رد و بدل مي شد كه به فلاني گفتند چرخ ماشينت پنچره و يارو جواب داد نه! تايرش رادياله!

ابداع تاير راديال «radial tire» كه با نام تاير راديال لايه اي «radial-ply tire» نيز شناخته مي شود، به ابتداي قرن بيستم باز مي گردد. بعد از جنگ جهاني دوم شركت ميشلين «Michelin» آن را به صورت تجاري توليد نمود و در دهه ي 70 ميلادي به صورت استاندارد به وسيله ي سازندگان خودرو به كار گرفته شد.
keywords: radial tire, radial ply tire, Michelin, cross ply, bias ply
ادامه نوشته

چرا كالري در دماي 14.5 درجه اندازه گيري مي شود؟

چند روز پيش يكي از همكاران با حجب و حياي خاصي پيش من آمد و بعد از سلام و تعارف برگه ي كوچكي را جلوي من گذاشت كه سوال دختر دانش آموزش روي آن بود:

در تعريف كالري مي گويند انرژي لازم براي رساندن دماي جسم از 14.5 درجه ي سانتيگراد به 15.5درجه. چرا 14.5 درجه؟

همكار ارجمند ما ظاهراً بنا بر امر فرزندش مجبور بود با دست پر به خانه برگردد وگرنه... . (زنده باد فرزند سالاري!)


ادامه نوشته

شوت موزي

يادش بخير زماني كه تازه فوتبال بازي كردن را ياد گرفته بودم اصطلاح «شوت موزي»
ورد زبان بچه ها بود و خودمانيم، هيچكداممان هم نمي توانستيم يك شوت موزي
درست و حسابي بزنيم! آن زمان هنوز فينال افسانه اي 1970 مكزيك در خاطره ها
بود و نامهايي نظير په له (
Pele)، توستائو(Tostao) و كارلوس آلبرتو (Carlos Alberto)
براي نوجوانهاي فوتباليست آشنا بود. «شوت موزي» از ابداعات برزيليهاي افسانه اي آن دوره بود.

ادامه نوشته