کره گرفتن از آب

حتي بعد از اين همه سال سفر هنوز هم موقع سوار شدن به هواپيما قدري مکث مي کنم، به موتورش خيره مي شوم و از خودم مي پرسم: آيا اين موتور که در برابر ابعاد هوايپما کوچک مي نمايد واقعاً مي تواند هيکل زمخت فلزي هواپيما را به هوا ببرد؟

و چند دقيقه بعد وقت روي صندلي نشسته ام، نفير موتور رفته رفته تبديل به فرياد مي شود. فرياد به غرشي پر غرور منتهي مي شود و به دنبال آن وزوز آشناي موتورهاي توربوفن. شتاب هواپيما، من را به صندلي مي فشارد و  به من ياد آور مي شوند که بله! همين موتور کوچولو از پس کار بر مي آيد!

ظاهر همه ي موتورهاي هواپيما شبيه هم هستند اما تفاوت ساختاري آنها باعث طبقه بندي شدن کاربردهاي مختلف آنها مي شود. در ادامه ي مطلب اين تقسيم بندي تشريح شده است.
ادامه نوشته

یک کتاب، یک ماشین

"تقدیم به مدیر محترم وبلاگ تلنگر به دلیل علاقه اش به ادبیات"


عابر که جوان لاغر اندامی بود و اندکی قوز داشت دستش را تا امتداد شانه اش بالا آورد، سمت مخالف پل را نشان داد و گفت: "بعد از پل".

و همه ی ما سه نفر عین بچه های خوب عقب گرد کردیم. تقریباً 500 متر را در جهت مخالف آمده بودیم و با این عقب گرد، صعود و نزول از پل های هوایی مسیر و نهایتاً رسیدن به فروشگاه شهر کتاب حداقل چیزی که نصیبمان می شد این بود که طبق توصیه ی پزشکان متراژ مناسب پیاده روی روزانه را انجام داده بودیم. البته خدا می داند فرو بلعیدن هوای تهران طی این راهپیمایی چه مقدار میزان فلز بدن ما را افزایش داده است.

طفلک این لیدر دسته ی ما هم از این اشتباهی رفتن حسابی حرصش گرفته بود. پیشنهاد خودش بود که به این فروشگاه بیاییم ولی یک کم در جهت یابی اشتباه کرده بود! آن یکی دوستمان که کفشش مناسب پیاده روی نبود با اشاره به من، نیشی به لیدر دسته زد که "خوب شد دوتا آدم پایه همراهت بودن وگرنه هیچی!"

برای من، این سر در گمی اولیه ارزشش را داشت. در ادامه ی مطلب توضیح خواهم داد که چرا.

ادامه نوشته