ترشي نخوري يه چيزي ميشي

باد منجمد کننده اي از درز بي حفاظ پنجره ي اتوبوس داخل مي آمد. صندلي خالي ديگري نبود.به ناچار از زور سرما خودم را عين يک توپ جمع کرده بودم و يقه ي کاپشن را هم بالا آورده بودم تا از شلاقهاي باد در امان باشم. مشکل بخاري اتوبوس را نمي دانم چه بود که در فضاي داخل اتوبوس هوايي را شبيه سازي مي کرد که کاپيتان اسکات، صد سال پيش، در قطب جنوب با آن دست و پنجه نرم کرده بود.

در اين گير و دار، اين نفر بغل دستي من هم داشت عين راديو مرتب آسمان و ريسمان را به هم مي بافت. من چندان به بياناتش توجهي نداشتم اما ناگهان، مثل اينکه فرمول جاذبه را کشف کرده باشد ضربه اي به بازوي من زد و با هيجان آپارتمانهاي در حال ساخت را نشان داد و گفت: "تو رو خدا مي بيني! هر جا يه تيکه زمين خالي پيدا مي کنن زود توش مجتمع سازي مي کنن"

من فکر مي کنم ايشان در عمرش ترشي يا مربا نخورده بود وگرنه هيچوقت چنين حرفي نمي زد.

ارتباط ترشي و مربا با انبوه سازي بسيار عميق و علمي است. باور نمي فرماييد؟ لطفاً به ادامه ي مطلب تشريف ببريد.

ادامه نوشته

نقاشي با موسيقي

«تقدیم به مدیر محترم وبلاگ دیبا به دلیل علاقه اش به موسیقی»


براي ابراز علاقه به بهترين دوستتان حاضريد برايش چه کار کنيد؟ 

لطفاً به ادامه ی مطلب تشریف ببرید تا ببینید قهرمان داستان امروز ما چه کار کرد که دوست هنرمندش تا دنيا، دنياست زنده بماند.


ادامه نوشته