حرف بزرگتر رو گوش كن!

زماني كه دوران كارآموزي را مي گذراندم، با يكي از مهندسين با سابقه اي كه همه سر اسمش قسم مي خورند در خصوص برج هاي خنك كننده يا همان «Cooling Towers» صحبت مي كردم. دقيقاً يادم هست كه ايشان عكسي را در مجله نشان من داد و با غرور خاصي گفت: تو رو خدا اين آدمهاي...رو ببين، عكس برج رو انداخته اند و زيرش از آلودگي صحبت كرده اند! يكي نيست به اينها بگه اين بخار آبه! كجاش هوا رو آلوده كرده؟ حين بيان اين جملات، ايشان، با عصبانيت، با كف دست مرتب روي تصوير چاپ شده ي يك برج خنك كننده مي كوبيد كه دود غليظ سفيدي از آن در حال خروج بود.

هر چند آن روز من به رسم ادب در حضور آن جناب لام تا كام صحبت نكردم اما برايم سوال بود كه واقعاً آن مجله اشتباه كرده بود؟ مصيبت زماني بيشتر شد كه مقاله را هم خواندم و بدبختانه، نويسنده هيچ بحث فني در خصوص علت آلوده بودن اين بخارهاي زيبا نكرده بود و فقط به يك سري آمار و ارقام بيماريها اشاره كرده بود.

الغرض، سالها گذشت تا اينكه چرخ روزگار چرخيد و چرخيد و سر و كار من دوباره به اين برجهاي خنك كننده ي ماماني افتاد و آنوقت بود كه بر حسب تصادف ديدم كه....

لطفاً ادامه اش را در ادامه ي مطلب بخوانيد.

ادامه نوشته

يكي بود يكي نبود اما هميشه هم اينجوري نبود

حتماً اين كليشه را در داستانها و فيلمها خيلي خوانده ايد يا ديده ايد:

يكي بود، يكي نبود. عده اي اروپايي بي گناه در سرزميني ناشناخته و در روستايي در ناكجا آباد به كمك مردم بومي شتافته اند و معمولاً به دوا و درمان آنها مي پردازند. ناگهان، جنگجويان قبايل همسايه از راه مي رسند و آنها را محاصره مي كنند. اروپاييان با كمك بوميان مقاومتي جانانه انجام مي دهند و درست زماني كه در حال شكست خوردن هستند، ارتش مجهز دولت متبوعشان (عمدتاً ارتش آمريكا يا انگلستان) از راه مي رسد و همه چيز به خوبي و خوشي تمام مي شود.

اما شك دارم اين يكي را شنيده باشيد:

در مكاني خيلي خيلي دور، در وسط بيابانهاي گرم و تفيده اي كه هنوز پاي هيچ بشر مثلاً متمدني به آنجا نرسيده بود، قبيله اي است كه رئيس آن با ابلاغ يك دستور جادويي به قبيله اش، كاري كرد كه نام اين قبيله هر روز در سراسر جهان تكرار شود. اگر دوست داريد از ورد اين دستور جادويي مطلع شويد، لطفاً به ادامه ي مطلب تشريف ببريد .
ادامه نوشته

ترسيم مرز شجاعت

تقديم به نويسنده ي وبلاگ بي پاسخ با نام هنري يوناندا
بخاطر علاقه اش به هنر تصوير گري


شجاع ترين انساني كه مي شناسيد كيست؟ آن پهلواني كه ديو سفيد را مغلوب كرد؟ فردي كه (با اين وضعيت رانندگي) مي خواهد از عرض يك خيابان رد شود؟ فردي كه نگاه مي كند كه سوزن آمپول كه چطور در دستش فرو مي رود؟يكي از شجاع ترين اشخاصي كه من مي شناسم كسي است كه يك راهپيمايي انجام داد. اين فرد، در عين حال، يك هنرمند هم هست و نقاشي زيبايي از راهپيمايي اش كشيده است. راهپيمايي او فقط 12 دقيقه طول كشيد اما از نظر من او يكي از شجاع ترين انسانهايي است كه تاكنون به دنيا آمده است. به ادامه ي مطلب تشريف ببريد تا ببينيد آيا با نظر من موافقيد يا نه.
ادامه نوشته

يك جشن تولد فراموش نشدني

اين روزها همه چيز به ابزار فخر فروشي تبديل شده است حتي بچه! دوستاني كه بچه دار مي شوند معمولاً براي اينكه جلوي در و همسايه و همكاران ژست بگيرند براي يك سالگي بچه ي شان آنچنان جشن تولدي مي گيرند كه صد رحمت به جشن اهداي جام جهاني! اگر هم بخواهند خيلي لج شما را در بياورند، به عمد، شما را به جشن دعوت نمي كنند و بعد جلوي شما حسابي از جشن و بريز و بپاششان تعريف مي كنند.
بگذاريد قصه ي جشن تولدي را برايتان تعريف كنم كه خيلي اتفاقي به آن دعوت شدم. آنچنان جشني كه تا آخر عمر و در تمام عالم
نظريش را نمي توان پيدا كرد. به ادامه ي مطلب تشريف ببريد تا جزييات اين مراسم را بخوانيد و ببينيد .
ادامه نوشته