مجنون عاشقان

بايد عاشق باشي تا حال مجنون را دريابي. مجنون عاشق بود و عاشقان را مي خواست. جزاير مجنون. با اشغال اين جزاير و گذر از آنها اهرم فشار بر ارتش عراق محکمتر خواهد شد. اينک، اين خاک عراق است که اشغال خواهد شد و ارتش عراق براي اولين بار از شروع جنگ با ايران بايد در لاک دفاعي فرو رود.

ايران نقطه ي مناسبي را پيدا کرده بود. با وجود منابع نفتي فراوان، جزاير مجنون داراي دفاع مناسبي نبود. ارتش عراق هرگز گمان نمي برد ايران بخواهد از نيزارهاي فشرده ي هور عبور کند.



يا علي گفتيم  و عشق آغاز شد....

رسيدن به مجنون انجام شده بود و اين شروع افسانه بود. اينک واحدهاي ايراني بايد فشار ضد حملات ارتش عراق را تحمل کنند. و اين ضربات خرد کننده است. نيروهاي ايراني بايد در خاک بيگانه بجنگند. هيچ پشتيباني توپخانه اي در کار نيست چون برد توپخانه ي ايران به فراتر از جزاير مجنون و خطوط عراقي نمي رسد. پشتيباني هوايي هم به صورت محدود مي تواند انجام شود.

عراق مجروح مجنون است. انگار هيولايي را مجروح کرده باشي اما کارش تمام نشده باشد. نعره مي زند و ديوانه وار دفاع مي کند. با هر آنچه در توان دارد. و آخر الزمان خلق مي شود نه در زماني بعيد و نه در مکاني دور. که درست در مرز ايران و عراق در وسط باتلاقهاي هور العظيم. در جزاير مجنون.

زمينش مي شکافد از خيش توپخانه و از آسمانش زقوم مي باراند هلي کوپتر هاي مهيب ميل-24 "
Mil Mi-24" و تانک تي-72 است که عقرب جرار اين وادي است: مي کشد و مرگ ندارد.




جزاير مجنون برزخ است. حد فاصل بين دو دنيا. هر ارتشي در جهان مدعي جنگ تا آخرين گلوله و جنگ تا آخرين نفر است اما شايد در تاريخ معاصر، اين جمله در مجنون به واقعيت پيوسته باشد.

آمار مي گويد ظرف 72 ساعت، ارتش عراق با 1000000 (يک ميليون) گلوله ي توپ و خمپاره جزيره ي مجنون جنوبي را گلوله باران کرده است. يعني هر ساعت 14000 گلوله. يعني هر ثانيه 4 گلوله ي توپ يا خمپاره در اطراف تو فرود مي آيد. لطفاً آتش مستقيم تانکها و پياده نظام عراق را هم به اين عدد اضافه نماييد. آيا جاي ديگري را سراغ داريد که فاصله ي مرگ و زندگي اينقدر باريک شده باشد؟ کجا را سراغ داريد که ثانيه هاي زندگي اينقدر ارزشمند شده باشند. کجا را سراغ داريد که زندگي اينقدر معنا پيدا کرده باشد؟

براي آنکه شرايط را درک کنيد اجازه بدهيد خاطره اي تعريف کنم:
تقريباً همه ي ما زلزله را تجربه کرده ايم. چه حالي داريد وقتي زمين زير پايتان مي لرزد؟ شايد آن دوست زنجاني من بهترين توصيف را ارايه داد زماني که از خاطراتش از زلزله ي سال 1369 گيلان-زنجان براي من تعريف مي کرد و مي گفت چطور خودش و خانواده اش از تکانهاي زمين ميخکوب شده بودند آنقدر که حتي قادر نبودند از جاي خود بلند شوند و در اين زمان مي ديدند که آب حوض حياطشان آنقدر تکان خورد و آنقدر به بيرون پرتاب شد تا آب حوض نصف شد و تکانها تمام شد. تازه آنوقت بود که فهميدند زلزله اي بود و بيرون دويدند!

اين، داستان هر ثانيه ي جزاير مجنون است. زميني که با تمام وجودش لرزش هراس انگيز انفجارها را به تو القا مي کند و تو بايد در اين زمين بماني، زندگي کني، بجنگي و جانت را هم حفظ کني! راستي که خوردن کمپوت گيلاس در اين شرايط عجب لذتي دارد.

آويني حق داشت که التماس مي کرد:
تو را به خدا اگر کسي حوصله دارد، داستان نگه داري جزيره مجنون را براي آقايان آسان پرست تعريف کند تا بفهمند که چگونه مي شود ... که روزهاي متمادي در محيط کوچکي که از آسمانش باران خمپاره ها... و انواع توپها... و بمب ها... مي بارد، ... ماند و تسليم دشمن نشد.



مرد کار آزموده ي نيروهاي ايراني در اين برزخ "ابراهيم همت" نام دارد. فرمانده ي لشکر 27 مکانيزه ي سپاه پاسداران. او در فتح خرمشهر و دورکردن نيروهاي عراقي از غرب خرمشهر، دزفول، انديمشک و شوش  آزمونش را پس داده است. او ارزش زندگي را خوب مي شناسد. شايد به اين خاطر بود که در وصيتنامه اش مي نويسد:
"من زندگي را دوست دارم ولي نه آنقدر که آلوده اش شوم و خويشتن را گم و فراموش کنم علي وار زيستن و علي وار شهيد شدن، حسين وار زيستن و حسين وار شهيد شدن را دوست مي دارم"


و در محشر مجنون حتي سنگر هم نداري: فاصله ي جزاير تا اولين نقطه ي مناسب پر از نيزار و باتلاق است. حالا حالا ها طول مي کشد تا ادوات مهندسي به جزاير برسند و سنگر يا حتي خاکريزي بر پا شود.

نيروهاي ايراني حاضر در مجنون از نيروهاي سپاه و بسيج هستند. داوطلباني که زمان زيادي را براي آموزش طي نکرده اند اما جسارتشان اين نقيصه را جبران خواهد کرد.

در جزاير مجنون براي اولين بار واحدهاي شکارچي تانک ايران به مشکل مي خورند: موشکهاي آر پي جي آنها بر زره تانکهاي تي-72 اثري ندارد! و افسانه ي "تن و تانک" ورد زبانها مي شود. متوقف کردن اين هيولاهاي مرگبار قرباني مي خواهد.

مي گويند در اولين مواجهه، زماني که همت شاهد است شکار اين ارابه هاي مرگ غير ممکن است. صبر مي کند تا آنها براي استراحت عقب بکشند. به محض عقب نشيني تي-72 ها به نيروهايش دستور مي دهد هر چه لاستيک در اختيار دارند در چندين نقطه در جولانگاه چند دقيقه قبل تي-72 ها پخش شود و آن توده هاي لاستيک به آتش کشيده شوند. شايد در حين خواند اين سطور اين کار مضحکه جلوه کند يا ايده ي بهتري به ذهن برسد (که به ذهن من هيچ راه ديگري نمي رسد)



اما نتيجه ي اين آتش بازي، غير قابل باور است: عراقي ها به خيال آنکه تي-72 ها منهدم شده اند ضد حمله را متوقف مي کنند و نيروهاي همت سر مست از شکار اين ديو مرگبار آنچنان روحيه اي مي گيرند که جزاير را تا يک ماه مانده به آخر جنگ حفظ مي کنند.

هنر همت، به نظر من نظامي گري نبود. او نظامي نبود. معلم بود. او نيروهايش را به انتهاي دنيا برد و آنجا را نگه داشت. او کاری کرد که هر يک از نيروهايش آنچنان توان خود را به کار گيرد که هرگز تصورش را نمي کرد. اما مگر کار يک فرمانده بيش از اين است؟ اينکه به افرادت ياد بدهي توانايي هايشان فراتر از آن است که تصور مي کنند.

بيهوده نبود که احمد کاظمي (فرمانده ي لشکر 8 نجف) در مجنون، در پاسخ به ستاد که از او وضعيت نيروها را مي پرسند پاسخ مي دهد: "تا همت اينجا هست مشکلي نداريم!"

شايد همين تجربه اش به کمکش آمده تا هدايت جواناني را به عهده بگيرد که چه بسا پدر و مادر از کنترلشان عاجز بوده اند. آمده بود که بايستد و از آن مهمتر، کل لشکرش را وادار کند که همراهش بايستند. بايستند در برزخ که نمي دانند زنده اند يا مرده. و او بهتر از هر کسي برزخ را درک مي کرد:

"يا همه اينجا شهيد مي شويم يا جزيره ي مجنون را نگاه مي داريم"
 
او هرگز نخواست از درون سنگر عمليات را رهبري کند. مي خواست همه چيز را خودش ببيند و چه تاثير عجيبي مي گذاشت اين کار روي نيروهاي جواني که مي ديدند فرمانده شان چطور با تير و ترکش قايم باشک بازي مي کند.

سخنانش براي نيروهايي است که قرار است عازم برزخ مجنون شوند شنيدني است. درست در آخر سخنانش، وقتي همه چيز را صادقانه بيان مي کند:
که بازگشتي در کار نخواهد بود
که بايد در اين راه جان داد
که دشواري دارد اين راه
اضافه مي کند:

"ما ديگر چاره اي نداريم، مگر اينکه به يکي از اين دو تن بدهيم:
يا اينکه از خودمان ضعف نشان بدهيم، پرچم سفيد ذلت و تسليم به دست بگيريم...، و يا اينکه تا آخرين نفس، مردانه بمانيم و بجنگيم و شهيد بشويم ....
حالا، بسيجي ها! شما به من بگوييد، چه کنيم؟ تسليم شويم يا تا آخرين نفس بجنگيم؟!"


او هرگز معنای واژه ی "عقب نشینی" را یاد نگرفته بود که آن را به شاگردانش یاد دهد.

امروز 24 اسفند 1362، هفتمين روزي است که جزاير مجنون در اختيار ايران است. از لشکر 27 تنها دسته اي کوچک باقي مانده است. و ابراهيم همت مي خواهد در کنار يارانش باشد که تک تک در اين هفت روز بر خاک افتاده اند که هنوز خبري از نيروي کمکي نيست.

مي گويند زماني که براي شناسايي رفته بود آماج تير مستقيم قرار مي گيرد و ترکشها سرش را از تن جدا مي کنند. همانطور که
خودش مي خواست "حسين وار" بر خاک مي افتد. شايد اين، آتش يکي از همان تي-72 ها بوده که انتقام تحقير همت را نسبت به شکارش از او گرفته باشد.

از قول همسرش گفته مي شود که او هميشه به ابراهيم همت مي گفته:
 "اگر بخواهي زودتر از من بروي گوش تو را مي برم!"زماني که جنازه ي همت را آورده بودند همسرش مي خواهد جنازه را به او نشان دهند. شايد براي اينکه در آخرين وداعش، گوش او را نيشي بزند. و زماني که جنازه را بيرون مي آورند سري همراه جنازه نيست. ابراهيم همت زرنگ تر از اين حرفهاست!

در خراباتي که مجنونان روند
زود بستان ساغر از ديوانگي

برروي بر آسمان همچون مسيح
گر تو را باشد پر از ديوانگي



و امروز....
مقبره ي نمادين او در بهشت زهرا و حتي مدفن اصلي او در شهرضا، هيچکدام، نشاني از تمايز ندارند. همسان و يکسان و ساده، نظير ساير سنگ قبور. نام ابراهيم همت تنها روي يک بزرگراه به يادگار مانده است. بزرگراهي در قلب تهران که به دليل ترافيک شبانه روزي اش اکثر راننده ها از آن گريزانند.

هر روز، باد، ناز ني هاي هور را مي خرد تا آنها قصه ي ابراهيم همت را برايش بگويند. نمي دانم همت در آخرين روزهاي زندگاني اش چه رازي را با هور و نيزارهاي آن در ميان گذاشته است. اما انگار ني ها نمي خواهند افسانه ي سردار هور را به کسي بازگو کنند. امروز هور العظيم يا همان هور الهويزه در حال خشک شدن است. ني ها ترجيح داده اند جان بسپارند و با ابراهيم همت باشند. درست مثل يارانش در لشکر 27.  اگر با همين منوال ادامه يابد داستان جزيره ي مجنون و ابراهيم همت به افسانه ها خواهد پيوست. آيا آيندگان آن را باور خواهند داشت؟


هر شامگاه، هنگامي که خورشيد پايان روز را براي محدوده ي مرزهاي سياسي ايران رقم مي زند، پيش از آنکه آخرين پرتوهايش را از سرزمين ايران بازپس گيرد، در هورالعظيم، يا هر آنچه از آن باقي مانده است، درست در مرز ايران و عراق، با فرو کشيدن آخرين پرتوهايش، نسيمي وزيدن مي گيرد که نيستان را به تکريم وادار مي سازد. بدين سان خورشيد و نيزار ستايشي توامان را به سردار سپاه ايران ابراز مي دارند . آنها تنها شاهداني هستند که مدفن سر جدا شده ي شهيد ابراهيم همت را مي دانند.



مراجع
*http://alborznews.org/fa/pages/?cid=10499

*http://foxyman.parsiblog.com/Posts/71/%D8%B9%D9%85%D9%84%D9%8A%D8%A7%D8%AA+%D8%AE%D9%8A%D8%A8%D8%B1+%D8%A8%D9%87+%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%8A%D8%AA+%D8%B3%D8%B9%D9%8A%D8%AF+%D9%85%D9%87%D8%AA%D8%AF%D9%8A+%D8%B4%D9%87%D9%8A%D8%AF+%D9%87%D9%85%D8%AA/

*http://www.sajed.ir

*http://www.shiabloggers.ir/forum/index.php?topic=323.0

*http://hemmat.blogfa.com/

*http://revaiat.parsiblog.com/Archive/%d9%86%d9%88%d8%b1%d9%88%d8%b2+63+%d8%af%d8%b1+%d8%ae%d8%b7+%d9%85%d9%82%d8%af%d9%85+%d8%ac%d8%a8%d9%87%d9%87/
**********************