سخنراني
بردن يا نبردن، مساله اين است!
عموماً در گفتگوهاي دوستانه نسبت به فيلمهاي برنده ي جوايز اسكار ديد انتقادي دارم. علتش هم اين است كه تاكيد و ديد من هميشه روي بازي هنرپيشگان است. دوستان هم كه اين اخلاق من را مي دانند با لبخند عنوان مي كنند كه آن فيلم اسكارش مثلاً به خاطر جلوه هاي ويژه يا موضوعي غير از بازيگري بود و به اين ترتيب من به اعتراضم خاتمه مي دهم.
فيلم «سخنراني پادشاه» «The King's Speech» محصول 2010 انگلستان، اسكار بهترين فيلم، بهترين بازيگر نقش اول و در مجموع 4 اسكار را از آن خود كرد.
تجارب من از سخنراني باعث شد تا در اولين سكانس فيلم «The King's Speech» ميخكوب شوم. زماني كه كارگردان با اغراق از ميكروفن، يك هيولاي مرگبار مي ساخت. براي گوينده ي حرفه اي ميكروفن بالاخره تسليم شد اما تراژدي واقعي براي دوك يورك «Duke of York» است چرا كه او داراي لكنت زبان است.
كالين فرت «Colin Firth» با تلفظ فه-ر-ت با هنرمندي بي مانندي نقش دوك يورك (فرزند دوم پادشاه) را ايفا نموده است. ترس از سخن گفتن را آنچنان به وجودت القا مي كند كه بي اختيار دهانت خشك مي شود و نا خود آگاه، همراه با دوك يورك دچار لكنت مي شوي. نقش متخصص گفتار درماني با هنرمندي جفري راش «Geoffrey Rush» نيز به عنوان زوج تكميل كننده ي بازي فرت جاي تحسين دارد.

يكي از سكانسهاي زيباي فيلم زماني است كه «لوگ»، دوك را مجبور مي كند با گوش دادن به موومان اول كلارينت كنسرتوي موتزارت، متن معروف نمايشنامه ي هملت (بودن يا نبودن) را دكلمه كند. لوگ، صداي دوك يورك را ضبط مي كند اما او حتي حاضر نيست صداي ضبط شده ي خودش را گوش كند. لوگ به اصرار صداي ضبط شده را به دوك مي دهد.

لوگ، هرگز دوك يورك امروز (و جورج ششم بعد) را به عنوان يك بيمار نگاه نكرد. او، همواره بر اين موضوع تاكيد داشت كه مي خواهد مثل يك دوست به سخنان جورج ششم گوش دهد. بخصوص آن زمان كه جورج ششم پيش او درد دل مي كند كه حتي قادر نيست با برادرش چند جمله ي بدون لكنت ردوبدل كند. اين، در واقع مصداق آن جمله ي معروف است كه «فرماندهان هميشه تنهاترين افرادند» و جورج ششم بالاترين رده ي فرماندهي را دارد. پس تنها ترين افراد است. اين واقعيت تلخ در دو سكانس بسيار زيبا و اثر گذار به تصوير كشيده شده است.
زماني كه پدر جورج ششم پس از سخنراني كريسمس به دوك يورك آن زمان و
جورج ششم بعدي، با تحقير و تشر نهيب مي زند كه چرا درست حرف نمي زني و او آنچنان به ميكرفن ها نگاه مي كند انگار دست نيافتني ترين گنج جهان است.

ديگري زماني است كه جورج ششم مي خواهد برادرش را نصيحت كند تا به جاي اينكه به دنبال خواسته ي دلش باشد، مصلحت كشور و امپراتوري را در نظر بگيرد و برادرش درست به نقطه ضعف جورج مي زند: با تمسخر، لكنت او را تقليد مي كند. اين دو سكانس شايد علت اصلي لكنت زبان جورج ششم را آشكار كند: او شهرت و مقام دارد اما هيچ كس واقعاً به او علاقه اي ندارد حتي خانواده اش!

سكانس به ياد ماندني ديگر، زماني است كه جورج ششم يك فيلم خبري سخنراني هيتلر، دشمن خود، را مي بيند. به نظر من كالين فرت در اينجا يكي از زيباترين بازيهاي خود را تنها با نگاه كردن ارايه داده است. او آنچنان به تصوير هيتلر خيره مي شود كه از عمق نگاهش احترامي آميخته با حسادت نسبت به سخنوري هيتلر به راحتي خوانده مي شود. در پاسخ به سوال دختر خردسالش
اليزابت (ملكه ي فعلي انگلستان) كه مي پرسد: بابا، چي داره ميگه؟ پاسخ مي دهد: «نمي دانم. اما هر چه هست، دارد به بهترين صورت ممكن بيان مي شود»
اوج فيلم در انتهاي آن است. زماني كه جورج ششم بايد نخستين سخنراني عمومي خود را در مقام پادشاه انجام دهد: خطابه اي به كل شهروندان امپراتوري بريتانياي كبير در تمام جهان مبني اينكه انگلستان، براي بار دوم با آلمان وارد جنگ خواهد شد!
شخصاً خودم را موسيقيدان نمي نامم اما با اطمينان مي توانم بگويم اشراف خوبي روي موسيقي كلاسيك دارم. در مدت تماشاي فيلم در ذهن خودم چندين موسيقي را براي اين سكانس كه حدس مي زدم بايد نقطه ي اوج فيلم باشد پيش بيني مي كردم. اما زماني كه سكانس شروع شد، از پيش بيني هاي خودم خنده ام گرفت.
انتخاب موومان آهسته ي سمفوني 7 بتهوون براي اين سكانس واقعاً مرا غافلگير كرد. يك موومان كوتاه، با ملوديهاي ساده كه حتي در خود سمفوني هفتم هم در كنار سه موومان پر طمطراق ديگر خيلي رنگ پريده و محو شنيده مي شود. اما در اينجا اين موومان ساده و بي آلايش، به نظر من، بهترين انتخاب ممكن بود. شايد اين موومان با آن سادگي و در عين حال عظمتش، رهايي جورج ششم از اضطرابها و لكنت ناشي از آن را توصيف مي كرد چرا كه در آن نطق، جورج ششم تاكيد دارد كه با احساسي ساده با مخاطبينش سخن مي گويد، آن سان كه انگار در كنار شهروندان و در خانه شان نشسته است. مووماني كه من آن را صفا و بي آلايشي پر غرور مي نامم درست مثل يك صخره ي سنگي مرتفع.
فيلمهايي كه به زندگي خاندان سلطنتي مي پردازند عموماً نمي توانند در مقابل وسوسه ي نمايش جلال و جبروت سلطنت مقاومت كنند و حداقل يك سكانس از مراسم تاجگذاري يا بار عام شاه در آنها وجود دارد. كارگردان وتهيه كننده هم براي چنين سكانسهايي از نظر هزينه سنگ تمام مي گذارند در عين حال مخاطبين عام هم ديدن چنين سكانسهايي را دوست دارند.
زيبايي فيلم از نظر من در اين است كه بدون هيچ گزافه گويي يا اغراق يا راه حل هاي عجيب و غريب، اعتماد به نفس پيدا كردن تدريجي جورج ششم را بيان مي كند. فيلم از نمايش زرق و برق هاي سلطنت به دور است و حتي يك سكانس هم در خصوص مراسم تاجگذاري در فيلم گنجانده نشده است. درحقيقت، كارگردان، با هنرمندي تمام، جورج ششم را مانند يك انسان معمولي به تصوير كشيده است. آنقدر معمولي كه به راحتي مي تواني خودت را به جاي جورج ششم بگذاري.
لاينل لوگ در واقعيت هم مانند فيلم عمل كرد. او جورج ششم را وادار كرد با اعمال مكثهاي طولاني در بين جملات، اضطراب را از خود دور كند. لوگ به خوبي مي دانست كه منشا لكنت زبان، اضطراب است.
جورج ششم موفق شد دشمن سخنور خود، هيتلر، را مغلوب كند. اما تقدير چنين بود كه او مغلوب سخنور ديگري شود و نگين امپراتوري اش را از دست بدهد. سخنوري كه بر خلاف هيتلر احساسي و تند صحبت نمي كرد بلکه مانند جورج ششم آرام و با طمانینه سخن می گفت. از خشونت بيزار بود و جملات زيبايي از او به يادگار مانده است: ماهاتما گاندي «Mahatma Ghandi».

لازم مي دانم از دوست عزيزم جناب آقاي مهندس علی نحرير بابت قرض دادن اين فيلم صميمانه تشکر نمايم. اگر لطف ايشان نبود شايد هرگز اين مقاله شکل نمي گرفت.
عموماً در گفتگوهاي دوستانه نسبت به فيلمهاي برنده ي جوايز اسكار ديد انتقادي دارم. علتش هم اين است كه تاكيد و ديد من هميشه روي بازي هنرپيشگان است. دوستان هم كه اين اخلاق من را مي دانند با لبخند عنوان مي كنند كه آن فيلم اسكارش مثلاً به خاطر جلوه هاي ويژه يا موضوعي غير از بازيگري بود و به اين ترتيب من به اعتراضم خاتمه مي دهم.
فيلم «سخنراني پادشاه» «The King's Speech» محصول 2010 انگلستان، اسكار بهترين فيلم، بهترين بازيگر نقش اول و در مجموع 4 اسكار را از آن خود كرد.
تجارب من از سخنراني باعث شد تا در اولين سكانس فيلم «The King's Speech» ميخكوب شوم. زماني كه كارگردان با اغراق از ميكروفن، يك هيولاي مرگبار مي ساخت. براي گوينده ي حرفه اي ميكروفن بالاخره تسليم شد اما تراژدي واقعي براي دوك يورك «Duke of York» است چرا كه او داراي لكنت زبان است.
كالين فرت «Colin Firth» با تلفظ فه-ر-ت با هنرمندي بي مانندي نقش دوك يورك (فرزند دوم پادشاه) را ايفا نموده است. ترس از سخن گفتن را آنچنان به وجودت القا مي كند كه بي اختيار دهانت خشك مي شود و نا خود آگاه، همراه با دوك يورك دچار لكنت مي شوي. نقش متخصص گفتار درماني با هنرمندي جفري راش «Geoffrey Rush» نيز به عنوان زوج تكميل كننده ي بازي فرت جاي تحسين دارد.
دوك يورك به دنبال درمان لكنتش است اما آن را چندان جدي نمي گيرد. او فرزند كوچكتر پادشاه انگلستان، جورج پنجم، است و قرار نيست بر تخت بنشيند. قضا و قدر او را به لاينل لوگ «Lionel Logue» مي رساند. يك متخصص گفتار درماني كه به درمان سربازان انگليسي اشتغال دارد كه حين جنگ جهاني اول دچار لكنت زبان شده اند.

يكي از سكانسهاي زيباي فيلم زماني است كه «لوگ»، دوك را مجبور مي كند با گوش دادن به موومان اول كلارينت كنسرتوي موتزارت، متن معروف نمايشنامه ي هملت (بودن يا نبودن) را دكلمه كند. لوگ، صداي دوك يورك را ضبط مي كند اما او حتي حاضر نيست صداي ضبط شده ي خودش را گوش كند. لوگ به اصرار صداي ضبط شده را به دوك مي دهد.

لوگ، هرگز دوك يورك امروز (و جورج ششم بعد) را به عنوان يك بيمار نگاه نكرد. او، همواره بر اين موضوع تاكيد داشت كه مي خواهد مثل يك دوست به سخنان جورج ششم گوش دهد. بخصوص آن زمان كه جورج ششم پيش او درد دل مي كند كه حتي قادر نيست با برادرش چند جمله ي بدون لكنت ردوبدل كند. اين، در واقع مصداق آن جمله ي معروف است كه «فرماندهان هميشه تنهاترين افرادند» و جورج ششم بالاترين رده ي فرماندهي را دارد. پس تنها ترين افراد است. اين واقعيت تلخ در دو سكانس بسيار زيبا و اثر گذار به تصوير كشيده شده است.
زماني كه پدر جورج ششم پس از سخنراني كريسمس به دوك يورك آن زمان و
جورج ششم بعدي، با تحقير و تشر نهيب مي زند كه چرا درست حرف نمي زني و او آنچنان به ميكرفن ها نگاه مي كند انگار دست نيافتني ترين گنج جهان است.

ديگري زماني است كه جورج ششم مي خواهد برادرش را نصيحت كند تا به جاي اينكه به دنبال خواسته ي دلش باشد، مصلحت كشور و امپراتوري را در نظر بگيرد و برادرش درست به نقطه ضعف جورج مي زند: با تمسخر، لكنت او را تقليد مي كند. اين دو سكانس شايد علت اصلي لكنت زبان جورج ششم را آشكار كند: او شهرت و مقام دارد اما هيچ كس واقعاً به او علاقه اي ندارد حتي خانواده اش!

سكانس به ياد ماندني ديگر، زماني است كه جورج ششم يك فيلم خبري سخنراني هيتلر، دشمن خود، را مي بيند. به نظر من كالين فرت در اينجا يكي از زيباترين بازيهاي خود را تنها با نگاه كردن ارايه داده است. او آنچنان به تصوير هيتلر خيره مي شود كه از عمق نگاهش احترامي آميخته با حسادت نسبت به سخنوري هيتلر به راحتي خوانده مي شود. در پاسخ به سوال دختر خردسالش
اليزابت (ملكه ي فعلي انگلستان) كه مي پرسد: بابا، چي داره ميگه؟ پاسخ مي دهد: «نمي دانم. اما هر چه هست، دارد به بهترين صورت ممكن بيان مي شود»
اوج فيلم در انتهاي آن است. زماني كه جورج ششم بايد نخستين سخنراني عمومي خود را در مقام پادشاه انجام دهد: خطابه اي به كل شهروندان امپراتوري بريتانياي كبير در تمام جهان مبني اينكه انگلستان، براي بار دوم با آلمان وارد جنگ خواهد شد!
شخصاً خودم را موسيقيدان نمي نامم اما با اطمينان مي توانم بگويم اشراف خوبي روي موسيقي كلاسيك دارم. در مدت تماشاي فيلم در ذهن خودم چندين موسيقي را براي اين سكانس كه حدس مي زدم بايد نقطه ي اوج فيلم باشد پيش بيني مي كردم. اما زماني كه سكانس شروع شد، از پيش بيني هاي خودم خنده ام گرفت.
انتخاب موومان آهسته ي سمفوني 7 بتهوون براي اين سكانس واقعاً مرا غافلگير كرد. يك موومان كوتاه، با ملوديهاي ساده كه حتي در خود سمفوني هفتم هم در كنار سه موومان پر طمطراق ديگر خيلي رنگ پريده و محو شنيده مي شود. اما در اينجا اين موومان ساده و بي آلايش، به نظر من، بهترين انتخاب ممكن بود. شايد اين موومان با آن سادگي و در عين حال عظمتش، رهايي جورج ششم از اضطرابها و لكنت ناشي از آن را توصيف مي كرد چرا كه در آن نطق، جورج ششم تاكيد دارد كه با احساسي ساده با مخاطبينش سخن مي گويد، آن سان كه انگار در كنار شهروندان و در خانه شان نشسته است. مووماني كه من آن را صفا و بي آلايشي پر غرور مي نامم درست مثل يك صخره ي سنگي مرتفع.
فيلمهايي كه به زندگي خاندان سلطنتي مي پردازند عموماً نمي توانند در مقابل وسوسه ي نمايش جلال و جبروت سلطنت مقاومت كنند و حداقل يك سكانس از مراسم تاجگذاري يا بار عام شاه در آنها وجود دارد. كارگردان وتهيه كننده هم براي چنين سكانسهايي از نظر هزينه سنگ تمام مي گذارند در عين حال مخاطبين عام هم ديدن چنين سكانسهايي را دوست دارند.
زيبايي فيلم از نظر من در اين است كه بدون هيچ گزافه گويي يا اغراق يا راه حل هاي عجيب و غريب، اعتماد به نفس پيدا كردن تدريجي جورج ششم را بيان مي كند. فيلم از نمايش زرق و برق هاي سلطنت به دور است و حتي يك سكانس هم در خصوص مراسم تاجگذاري در فيلم گنجانده نشده است. درحقيقت، كارگردان، با هنرمندي تمام، جورج ششم را مانند يك انسان معمولي به تصوير كشيده است. آنقدر معمولي كه به راحتي مي تواني خودت را به جاي جورج ششم بگذاري.
لاينل لوگ در واقعيت هم مانند فيلم عمل كرد. او جورج ششم را وادار كرد با اعمال مكثهاي طولاني در بين جملات، اضطراب را از خود دور كند. لوگ به خوبي مي دانست كه منشا لكنت زبان، اضطراب است.
جورج ششم موفق شد دشمن سخنور خود، هيتلر، را مغلوب كند. اما تقدير چنين بود كه او مغلوب سخنور ديگري شود و نگين امپراتوري اش را از دست بدهد. سخنوري كه بر خلاف هيتلر احساسي و تند صحبت نمي كرد بلکه مانند جورج ششم آرام و با طمانینه سخن می گفت. از خشونت بيزار بود و جملات زيبايي از او به يادگار مانده است: ماهاتما گاندي «Mahatma Ghandi».

**********************
تشکر و قدرداني
لازم مي دانم از دوست عزيزم جناب آقاي مهندس علی نحرير بابت قرض دادن اين فيلم صميمانه تشکر نمايم. اگر لطف ايشان نبود شايد هرگز اين مقاله شکل نمي گرفت.
**********************
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۰ ساعت توسط Ali Aminzadeh
|