سرنوشت را بايد از «سر» نوشت.
معروفترين فرم موسيقيايي
شايد هيچ فرم موسيقي به اندازه ي سمفوني معروف نباشد. قالبي در چهار قسمت كه حدود 250 سال پيش به وسيله ي جوزف هايدن «Joseph Hayden» اتريشي معرفي شد. در انگليسي هر قسمت از يك سمفوني را «Movement» مي نامند. كه در فارسي، مثل خيلي از لغات ديگر، ما لفظ فرانسوي آن يعني «موومان» را به كار مي بريم.
دوران اوج سمفوني ها، قرن 19 ميلادي بود و رمانتيك ترين سمفوني هاي تاريخ موسيقي به اين دوران تعلق دارند. پس از چندين دهه افول، در نيمه ي دوم قرن بيستم آهنگسازان روسي بار ديگر دنياي موسيقي را با سمفوني هايشان به لرزه در آوردند.
برخاسته از دل
مكتب رمانتيسم كه در قرن نوزدهم، مكتب حاكم بر موسيقي بود از آهنگساز مي خواست احساس خود را در قالب موسيقي بريزد. در بين آهنگسازان اين مكتب شايد نام پيتر ايليچ چايكوفسكي «Peter Ilyich Tchaikovsky»، آهنگساز روسي، درخشانتر از بقيه باشد.

آثار چايكوفسكي آنچنان رمانتيك است كه برخي منتقدان آن را زمزمه هايي ماليخوليايي توصيف مي كنند. كافي است اجراي زنده ي يك اثر اركسترال چايكوفسكي را ببينيد تا از گردش موسيقي در بين سازها دچار سرگيجه شويد. بر خلاف پيچيدگي اجرا، دشواريهاي تركيب حس و ريتم و نگاه داشتن تعادل صوتي، موسيقي چايكوفسكي بسيار ساده و راحت به گوش مي رسد و به نظر من داراي زيباترين ملوديهاست. اگر يك اثر چايكوفسكي را گوش كنيد. قطعاً دو يا سه ملودي آن آنقدر عميق در وجودتان رخنه مي كند كه بعد از خاتمه ي اثر آن ملوديها تا چند روز ذهنتان را قلقلك خواهد داد و در گوشتان زنگ مي زند. اگر هم قدري با نت خواني آشنا باشيد، بي اختيار آن ملوديها را زير لب زمزمه خواهيد كرد.
چايكوفسكي را يكي از بزرگترين سمفوني نويسهاي تاريخ موسيقي مي دانند. براي آنكه نام شما هم رديف با چايكوفسكي و ساير بزرگان سمفوني نويس تاريخ قرار گيرد بايد چند موضوع را در آثارتان مد نظر قرار دهيد:
1- توجه به سازبندي «Orchestration» يعني پخش ملوديهاي مختلف روي سازهاي مختلف.
2- به كار گيري ايده، داستان يا سوژه ي جذاب و عميق براي اثر
3- تكنيك بالا چه از نظر نوازندگي چه از نظر رهبري اركستر
4- عدم تقليد كوركورانه از آهنگسازان قبلي. يعني آقا جان! خودت باش و اداي شخص ديگري را در نياور!
چايكوفسكي در پنجمين سمفوني اش يك موضوع شايد تكراري را بيان مي كند: «سرنوشت» اين سرنوشت هم مثل عشق است تقريباً تمامي آثار هنري حول و حوش اين دو موضوع دور مي زند اما هنوز كه هنوز است آثار هنري جديد در مورد اين دو موضوع تازه و جذاب هستند.
لينك دانلود هر موومان را در ادامه درج كرده ام. اگر تاكنون تجربه ي گوش دادن به موسيقي كلاسيك را نداشته ايد شنيدن ابتدا به ساكن اين سمفوني ممكن است برايتان خسته كننده باشد. به همين دليل در ادامه، سعي كردم موومانهاي سمفوني را تفسير كنم تا با يك ذهن آماده به سراغ آن برويد. علت انتخاب اين سمفوني هم اين بود كه با توجه به تجربه ي خودم در جلسات هنري ديده ام كه شنوندگان با اين سمفوني سريعتر و راحتتر ارتباط بر قرار مي كنند شايد به خاطر اينكه خيلي از ما تجربه ي بيان شده در اين سمفوني را داشته ايم.
دانلود موومان اول
دانلود موومان دوم
دانلود موومان سوم
دانلود موومان چهارم
«««چنانچه به هر دليلي لينك دانلود مشكل داشت لطفاً ايميل خود را كامنت كنيد تا فايلها را براي شما ارسال نمايم.»»»

سمفوني 5 اثر چايكوفسكي
موومان اول:
آرام ولي مبهم شروع مي شود. ملودي مرموزي كه به نام «سرنوشت» معروف است. انگار به شنونده اخطار مي دهد كه با سرنوشت رو به رو خواهي شد و اين اتفاق اصلاً خوشايند نيست. اگر نمي خواهي، راهت را بگير و برو! هنوز دير نشده!
و آنگاه زندگي شروع مي شود. از تكنوازي كلارينت «Clarinet» كه رفته رفته با سازهاي زهي همراهي مي شود و آكوردهاي محكم سازهاي بادي. گويي در چند دقيقه، تولد تا بلوغ به تصوير كشيده مي شود. انساني كه توفنده و جنگاور، خود را حاكم مطلق در اين جهان مي داند. در كل جهان فقط زيبايي، عشق و پاكي را مي بيند. جواني پر انرژي كه مي خواهد دنيا را، مثل تمامي جوانهاي ديگر، تغيير دهد. اميد و آرزو تنها موضوعاتي است كه در ذهن اين انسان موج مي زند. و چه شيرين است تجسم دنيايي كه اين انسان مي خواهد با تمام وجودش، با تمام توانش و با تمام احساسش خلق كند.
وه كه چه آرامش شيريني است! آرامش بعد از كار، آرامش بعد از رسيدن به يك هدف كاري، آرامش خواباندن يك نوزاد، آرامش ديدن يك لبخند بر چهره اي كه مي خواهي. هر آنچه براي معناي «آرامش» مي خواهيد تصور كنيد در ملودي ابتداي اين موومان با تكنوازي هورن «French Horn» وجود دارد. وارياسيونهاي آن تكميل كننده ي اين آرامش است و آن را تا بي نهايت در جلوي چشم و تا ابد در بالاي سر، بسط مي دهند. انگار آرام، آرام به خواب شيرين فرو مي روي و در خلسه ي مست كننده ي آن شناور مي شوي.
انگار جرقه هايي در اطراف اين دنياي آرام برق مي زنند. جرقه هايي كه ته دلت را مي لرزانند و حسي تلخ را با تو آشنا مي كنند: «دلشوره».
رفته رفته پرده ي تيره ي دلشوره روي رويا هايت مي آيد. ملودي سرنوشت نواخته مي شود: سرنوشت، پر قدرت و با قهقهه و لبخندي شيطاني تو را نظاره مي كند و ...ناگهان غيب مي شود. انگار تمامي روياهايت نقش بر آب شده است. سرنوشت با آن قهقهه ي شيطاني اش قدرتش را به تو ياد آور مي شود: هرگز نمي تواني از او بگريزي.
اما تو عزمت را جزم كرده اي. با تاكيد، با تمام توانت، با تمام وجودت، مي خواهي به آرامش بازگردي. سعي مي كني حداقل خود را آرام نشان دهي، در حالي كه از درون مضطربي. سرنوشت يكبار ديگر ظاهر مي شود: با آن سيماي شيطاني اش و قهقهه ي تحقير آميزش. و تو مي ماني و دلشوره ات.
خب! اگر سرنوشت آرامش مرا به هم مي ريزد، بگذار بي خيالي را تجربه كنم! اين موومان به صورت يك والس است. چايكوفسكي با آن استعدادي كه در نگارش باله داشت در اينجا يكي از زيباترين والسهايش را تصنيف كرده است. گويي تمام دنيا به رقص در آمده است: نه خبري از كار است، نه تلاش و نه خيرگي كار. فقط سيالي بي انتها و سبك از ملوديهايي كه به پرواز در مي آوردت از اين افق تا آن افق. محدوديتي نيست و همه ي دنيا از آن توست بدون هيچ تفكر و محدوديتي. تا مي آيي از اين پادشاهي باد آورده لذت ببري، درست در آخر والس، ملودي سرنوشت با موذي گري تمام نمايان مي شود. آكوردهاي خاتمه ي والس توصيف گر چهره ي ترسيده ي تو است از سرنوشتي كه در بي خيالي مطلق نيز تو را رها نمي كند.
مي گويند قهرمانان كساني هستند كه براي آنچه مي خواهند مي جنگند. پس چرا نه؟ چرا من سرنوشت را به مبارزه نطلبم؟ چرا پنجه در پنجه ي او نيندازم. من به قدرت خود ايمان دارم. گويي صحنه ي نبردي است كه دو پهلوان رو در روي يكديگر ايستاده اند و ميدان جنگ صحنه اي به وسعت زندگي. اينجا آخر دنيا است. راهي جز پيروزي نداري كه واگذار كردن اين جدال تنها ثمري كه دارد نيستي تو است.
غرش تيمپاني «Timpani» (طبلها) آنچنان ناگهاني و رعد آسا است كه پيام شوم تيرباراني چون رگبارهاي بهار تنها معناي آن است. آماج تيرهاي غضب آلود سرنوشتي اما نه! تو آنچنان هدف ساده اي هم نيستي! سرنوشت اما، هر دم به رويي و صورتي به تو هجوم مي آورد: تو را به سخره مي گيرد، به تو تلنگر مي زند تو را مي ترساند حتي به تو التماس مي كند كه او را ببخشي. اما تنها نتيجه ي اين بازي خشم توست، عزمت راسخ تر مي شود تا سرنوشت را به زانو در آوري. اين بازي دادنها گيجت كرده: نكند از پس سرنوشت بر نيايي، و در اين صورت فرجامت چه خواهد بود؟
جدالي ديگر، باز هم پنجه افكندن در پنجه ي غولي مهيب! مبادا، مبادا و هرگز مبادا كه من مقهورش شوم! و باز همان است بازيهاي سرنوشت در برابر تو فريب و نيرنگ، قهر و غضب، عجز و لابه. آنچنان با سرنوشتت در هم آميخته اي و آنچنان جدالي است كه كوهها را خرد مي كند و دريا ها را به طوفان وا مي دارد و در پس اين رقص ديوانه وار آب و باد و خاك و آتش هيچ چيز پيدا نيست. برنده كيست؟ بايد صبر كرد تا اين پرده فرو افتد.
درست در همين لحظه به اندازه ي دو-سه ثانيه سكوت مطلق در موومان حاكم مي شود. اغراق نيست اين چند لحظه سكوت را زيباترين موسيقي عالم بناميم. در يك كتاب تفسير موسيقي، اين سكوت به «سمفوني ديگري در دل سمفوني 5» و در جايي ديگر «سكوتي كه به اندازه ي كتابها حرف در دل خود دارد» توصيف شده اند. زيباترين، استادانه ترين، هنرمندانه ترين و در عين حال زجر آورترين و دردناك ترين سكوت تاريخ موسيقي اين چند ثانيه است.
و نواخته مي شود آنطور كه هميشه بوده است: ملودي سرنوشت اينبار پر قدرت و سر افراز است. نه مكري دارد نه حيله اي. فقط و فقط قدرت است. قدرتي لايتناهي به گستره ي تمام كائنات. چون ديوي مهيب گام بر مي دارد و صداي خرد شدن استخوانهايت را مي شنوي كه بريده بريده، تكه تكه مي شوند در زير اين گامهاي سنگين و حاكم. سرنوشت، حكمران مطلق است. تو را هرگز ياراي مقاومت در برابر او نبوده است و نيست. سرنوشت، ديوي نيست كه در اينجا قهقه اي مستانه سر دهد. سرنوشت قدرت مجسم است: مقتدر و بي شكست و اين را در فراز پاياني سمفوني 5 با تمام وجودت حس مي كني. و مي لرزد وجودت در سه آكورد پاياني كه به يادت مي آورد «سرنوشت اين گونه به در مي كوبد»
